امکانات |
<-PollName->
<-PollItems->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید امروز : 39
بازدید دیروز : 47
بازدید هفته : 39
بازدید ماه : 488
بازدید کل : 48520
تعداد مطالب : 577
تعداد نظرات : 279
تعداد آنلاین : 1
Alternative content
|
|
سوختم،باران بزن شاید تو خاموشم کنی،شاید امشب سوزش این زخم هارا کم کنی،آه باران من سراپای وجودم آتش است،پس بزن باران،بزن شاید تو خاموشم کنی...
نیمه شب آواره و بی حس و حال ،در سرم سودای حانبی بی زبار ،پرسه ای آغاز کردیم در خیال، دل به یاد آورده ایام وصال، از جدایی یک دو سالی می گذشت، یک دو سال از عمر رفت و برنگشت ،دل به یاد آورد اول بار را خاطرات، اولین دیدار را آن نظر بازی آن اسرار را، آن دو چشم مست آهو باز را ،همچورازی مبهم و سر بسته بود ،چون من از تکرار،او هم خسته بود ،آمد هم آشیان شد با من،او ،هم نشین و هم زبان شد با من،او، خسته جان بودم که جان شد با من،او ،ناتوان بود و توانمند شد با من،او، دامنش شد خوابگاه خستگی ،این چنین آغاز شد دلبستگی، وای از آن شب زنده داری تا سحر ،وای از آن عمری که با او شد سحر ،مست او بودم ز دنیا بی خبر، دم به دم میشد این عشق بیشتر ،امد و در خلوتم دم ساز شد، گفتگو ها بین ما آغاز شد ،گفتمش از عشق پابرجاست دل ،گه گشایی چشم دل زیباست دل ،گه تو زرق مان شوی دریاست دل ،شام بی فرداست دل ،دل ز عشق روی تو حیران شد ،در پی عشق تو سرگردان شده گفتد، در عشق وفا دارم بدان، من تو را بس دوست میدارم ،بدان شوق وصلت را به سر دارم بدان ،چون تویی محفور خمارم بدان، با تو شادی می شود غم های من، با تو زیبا میشود فردای من ،گفتمش عشقت به دل افزون شده، دل به جادوی زحت افسوم شده ،جز تو هر یاری به دل مدفون شده، عالم از زیبایت مجنون شده ،بر لبم لب بگذاشت یعنی خموش، طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش در سرم جز عشق تو سودا نبود، به هر کس جز او در این دل جا نبود ،دیده جز بر روی او بینا نبود، هم چو عشق من هیچ گل زیبا نبود ،خوبی او شهره ی آفاق بود، در نکویی در نجابت ناب بود ،روزگار اما با ما وفا نداشت ،طاقت خوشبختی ما را نداشت،پیش پای عشق ما سنگی گذاشت،بی گمان از مرگ ما پروا نداشت،اخر این قصه هجران بود و بس ،حسرت و رنج فراوان بود و بس،یاره مارا از جدایی غم نبود،در غمش مجنون عاشق کو نبود،با من دیوانه پیمان ساده بست،ساده هم آن عهد و پیمان را شکست...
|
نويسنده: تاريخ: 2 آذر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|

مژده مژده
وبلاگ عاشقانه razeeshgh.loxblog .com تبدیل به سایت شد
سلام دوستان عزیز
جامعه مجازی راز عشق به امکانات بی نظیر در نوروز 91 راه اندازی شد
از امکانات این جامعه مجازی: چت خصوصی و چت روم پیشرفته، اشتکراک گذاری مطالب، موزیک، عکس و ویدیو، تالار گفتگو فوق پیشرفته، ايجاد آزمون و...
همین الان میتونید عضو جامعه مجازی ما شوید
razeeshgh.ir
|
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 21 بهمن 1398برچسب:, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|

یکبار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد
اصلا نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست قبول ندارم!
گرچه به ظاهر هر جسم خسته است ولی دل دریاست
تاب و توانش بیش از این هاست
دوستت دارم
و تاوان آن هر چه باشد باشد
دوستت خواهم داشت بیشتر از دیروز
باکی ندارم از هیچکس و هر کس که تو را دارم عزیزم
یه روز از همین روزا روی شب پا میزارم
توی قاب لحظه ها عکس فردا میزارم
تا که خوب خوب بشه زخم های دلواپسیت
|
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:یکبار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد,دوستت دارم,عاشقانه, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|

در كوچه تنهايي تو را مي خوانم
از پشت پنجره هاي بسته تو را مي خوانم
هنگامي كه قاصدك مي آيد با او نام تو را فرياد مي زنم
با شاپركها در آسمان آبي هم صدا مي شوم
و با باران نام تو را بر لب جاري مي سازم
و فرياد مي زنم : به كوچه هاي قلبم بازگرد
ولي افسوس صداي من يكي پس از ديگري
در لا به لاي حرفهايت گم مي شود
و باز هم من دوستت دارم ...
|
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:افسوس,عشق,عاشقانه, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|

و عاشقانه ای ست وقتی می گویی `من مراقب تو هستم` ...
من کلمه "مراقبت" را دوست می دارم. مراقبت یعنی عشق، یعنی دوستت دارم. یعنی من همین جا هستم، همین اطراف. یعنی کافی ست که بگویی، لب تر کنی، آن وقت من هستم... یعنی گاهی نیاز به گفتن هم نیست. من تو را می بینم و می فهمم. می فهمم که باید باشم، که باید گوش بدهم، که باید در آغوش بگیرم، که باید الان جلوی همه ی دنیا به ایستم به خاطر تو...
"مراقبت" یعنی دستت را بده به من، چشمت را بدوز به من و گوشت را بسپار به من و یادت باشد شاید امروز حرفمان شد، شاید امروز قلبم رنجید از تو اما حواسم هست که این همه ی داستان نیست. که من تو را قبول دارم، که من می توانم ببخشم، و اینکه یادت باشد "من تو را دوست می دارم".
|
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:مراقبت,مطالب عاشقانه,, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|

ناممکن است که احساس خود را نسبت به تو، بتوانم با واژه ها بیان کنم... اینها سرشارترین احساساتی هستند که تاکنون داشته ام...
نا ممکن است که احساس خود را نسبت به تو، بتوانم با واژه ها بیان کنم..
اینها سرشارترین احساساتی هستند که تاکنون داشته ام..
با این همه هنگامی که می خواهم اینها را به تو بگویم و یا بنویسم..
واژه ها حتی نمی توانند ذره ای از ژرفای احساساتم را بیان کنند..
گرچه نمی توانم جوهر این احساسات شگفت انگیز را بیان کنم..
می توانم بگویم آنگاه که با توأم چه احساسی دارم..
ادامه مطلب |
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:بیش از عشق بر تو عاشقم,ناممکن است که احساس خود را نسبت به تو,عشق,مطالب عاشقانه,, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|

به سرنوشت بیندیش؛ که چگونه تصویرگر جداییهاست،
بر من خرده مگیر؛
که چرا جبر زمان از آغاز هر سلامی به درودی به پایان می برد،
محکومیم به زنده ماندن؛ تا شاید شاهد مرگ آرزوهای خویش باشیم.
ای مهربان؛
وقتی خورشید به پیشواز شب می رود و کوچه از صدای پای آخرین عابر تهی میشود؛
با کوله باری از غم و درد میروم؛
و تو را با تمام خاطرات دیرین، میان کوچه های ساکت شهر تنها می گذارم.
گریه مکن! ای وارث شکوفایی باران،
من باید بروم، تا با غم غریبی خویش،
غم غربت را از جداره ی دل عاشقان بزدایم.
اما بدان!
نبض خاطرم هر لحظه به یاد تو می تپد...
|
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 1 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|

می دانم صندوقچه قلب من آن قدر بزرگ نیست تا تمام رازهایم را پنهان کند. اصلا دفترچه خاطرات من آن قدر محدود است که جایی برای همه کلمات ندارد. حتی حساب دل ناتوانم را هم دارم. حساب جزر و مدهای گاه و بیگاهش را که چون طغیان کند سرریز می شود.
همه اینها را می دانم. حتی می دانم که تو خوب می دانی کدام فکر روی کدام قسمت ذهن من سنگینی می کند!
تاکنون شده توی کارهایت پیچ بیفتد. آن قدر که کسی را بخواهی نزدیک تر از رگ گردن تا پناهت دهد! سرت را بگذاری روی شانه هایش و تمام حرفهایت را واگویه کنی و گریه کنی؟
امروز شنبه است، با خودم فکر می کنم شنبه هایم چقدر قشنگ شده اند. اصلا همه روزهای خدا قشنگ اند. علتش را می دانی؟ خودم خوب نمی دانم! شاید بیشتر به این خاطر است که من با نامه هایم با تو حرف می زنم. بی آنکه تو بتوانی برای دلتنگ کردنم همه کلماتی که خدا برای مهربانی کردن آفریده است را به دعوا بکشانی.
حوصله حرفهایم را نداری که هیچ!
با من مدارا نمی کنی که هیچ!
نامه هایم را پاره می کنی که هیچ!
پاره های قلبم را به باد می سپاری که هیچ…!
برای من دیگر چه می ماند؟!
هیچ هیچ هیچ…!
|
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|

چگونه فراموشت کنم تو را؟ که همزمان با تولدت درقلبم همه را فراموش کردم.برایم تمامی اسم ها بیگانه شدند و همه خاطرات مردند دستم را به تو می دهم قلبم را به تو می دهم فکرم را نیز به تو می دهم بازوانم را به تو می بخشم و نگاهم از ان توست و شانه هایم که نپرس دیگر با من غریبه اند! وتمامی لحظات تو را می خواهند و برای عطر نفس هایت دلتنگی می کنند.چگونه فراموشت کنم تو را که از خرابه های بی کسی به سپید عشق هدایتم کردی.عاشقی بی قرار ویاری با وفا برای خویش ساختی و برای اشکهایم شانه هایت را ارزانی داشتی چگونه فراموشت کنم تو راکه سالها در خیالم سایه ات را می دیدم.
و تپش قلبت راحس می کردم.و به جستجوی یافتنت به در گاه پروردگارم دعا می کردم که خدایا پس کی او راخواهم یافت؟حال که پیدایت کردم دلت را به من بده.فکرت را به من بده و سرت را روی شانه هایم بگذار. و بگذار عطر کلماتت را میان هم قسمت کنیم.
|
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|
دوباره دلم برایت تنگ شده است ، دوباره دلم هوای تو را کرده است.
دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی و من نیز برایت از عشق بگویم.
بگویم که خیلی برایم عزیزی ، برایم بهترینی.
دلم تنگ است و تو نیستی ، باید با این دلتنگی بسازم و بسوزم.
دلم تنگ است برای راه رفتن در کنارت ، دست گذاشتن در دستانت ، نگاه به آن چشمهای زیبایت.
فاصله بین من و تو غوغا می کند و این قلب را دلتنگتر می کند.
کاش در کنارم بودی ، خیلی دلم گرفته است.
وقتی دلم تنگ می شود در گوشه ای مینشینم و به یاد آن لحظه که در کنارمی اشک میریزم.
کاش همیشه در کنارم بودی و حتی یک لحظه نیز از من دور نمیشدی.
این دل بدجور بهانه تو را میگیرد ، نمی دانم چگونه با این دل بهانه گیرم بسازم!
ادامه مطلب |
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|

من از خاموشی شبهای تاریک آمده ام
فانوس من قلبی است که تو روشنی بخشش هستی
کوچه ها چه بس سرد و تاریکند
تنهایم نگذار در این وحشت تاریک، که من از بی کسی و تنهایی می ترسم
قلب من از گرمای وجود توست که می تپد، تنهایم نگذار در این غربت ای نازنین
اگر از من بگذری گناه تو نیست، در این دنیای رنگی چه کسی قلب کهنه می خواهد
دلی که سوخته، قلبی که شکسته، دیگر رنگی ندارد
تنهایی را باید خواند، باید که در این دلتنگی ماند
سهم من از زندگی این نبود، گناه من چه بود که این سرنوشت من شد
همچو شمع در این زندگی سوختم، و اینک پایان من است
ای دوست کاش در این پایان تو باورم کنی
|
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم خود به خود هوس باران را میکنم.
آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود هوس یک کوچه تنها را میکنم.
آن لحظه است که دلم میخواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم.
قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان.
آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم میخواهد باز زیر باران بمانم ، دلم نمیخواهد باران قطع شود.
دلم میخواهد همچو آسمان که بغضش را خالی میکند ، خالی شوم ، از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی.تنها صدای قطره های باران را می شنوم ، اشک میریزم ، و آرزوی یارم را میکنم.
دلم میخواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند.
لحظه ای که آرام آرام میشوم و دیگر تنهایی را احساس نمیکنم ، چون باران در کنارم است.
باران مرا آرام میکند ، مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها میکند و به آرزوهایم نزدیک میکند.
آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ، دلم میخواست همچو آسمان که صدای رعدش پنجره های خاموش را میلرزاند فریاد بزنم ، فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود. صدای کسی که خسته و دلشکسته با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم میزند ، تنهایی در کوچه های سرد و خالی… کجایی ای یار من؟ کجایی که جایت در کنارم خالی است.
در این شب بارانی تو را میخواهم ، به خدا جایت خالی خالی است.
کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد.
تو بودی شبی عاشقانه را با هم داشتیم ، تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.
قصه مرد تنها در یک شب بارانی ، شبی که احساس میکنم بیشتر از همیشه عاشقم.
آری آن شب آموختم که باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است.
|
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|
سعي کن هميشه تنها باشي
چون تنها به دنيا آمده ايي و تنها مي ميري
بگذار عظمت عشق را هيچ گاه درک نکني
چون آنقدر عظيم است که تو را در خود غرق مي کند
اما اگر عاشق شدي تنها يک نفر را دوست بدار
بخند، گريه کن و قدم بردار تنها براي يک نفر
و بگذار عشقي داشته باشي پاک و آسماني
سال هاست سكوت كرده ام
پاي صحبت دلم در چشم هايم خيره شو !
حرفي اگر مانده
همين حالا چشمانم را بگو ...
شايد كه فردا
چشمانم هم فرو روند در سكوت ...!
|
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|

نپرسیدم چرا رفتی؟ فقط گفتم بری کی بر میگردی؟ ولی رفتی و دیگه بر نگشتی... نترسیدم تو تنهایی، فقط ترسیدم از اینکه نیایی، دیگه شد باورم که بی وفایی، بگو تنهام گذاشتی چرا؟ بگو دوستم نداشتی چرا؟ دلم و شکستی بی صدا، دوستت دارم به خدااااااااااا... تنهام نزار اشکام و ببین، تنهام نزار بیا پیشم بشین، من بی تو می میرم، بگو دستات و میگیرم، دوستت دارم، فقط همین... همین... روحت شاد جهان!
از درک عشق و علاقه تا فهمیدنش یک دنیا راهه. یه دنیا راهه که تا اسیرش نشی نمی فهمی چی دارم می گم. شاید خودمم هنوز نمی دونم یعنی چیه. شاید منم فقط فهمیدمش نه اینکه درکش کرده باشم!
خدایا بیا و ببین که چقدر دستام تشنه ی محمبت بی کران تو هستند! تنهام نزار تو این جامعه ی شلوغ و بی وفا... اینجا همه به فکر خودشون هستن و دنیا شون. خدایا تنهام نزار... خدايا فقط تو را مي خواهم. باور كرده ام كه فقط تويي سنگ صبور حرف هايم.
|
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|

سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد،
کجا دستات و گم کردم که پایان من اینجا شد،
کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم؟،
که هر شب حرم دستات و به آغوشم بدهکارم!،
تو با دلتنگی های من تو با این جاده همدستی،
تظاهر کن ازم دوری، تظاهر می کنم هستی،
تو آهنگ سکوت تو، به دنبال یه تسکینم،
صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر می بینم،
یه حسی از تو در من هست،
که می دونم تورو دارم،
واسه برگشتنت هر شب،
در هارو باز می زارم...
|
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|

خوش به حال باد...!
گونه هایت را لمس می کند و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد می آفریدند ...
همانقدر بخشنده و آزاد ...
و کاش قبل از انسان بودنت،
تو را برگ درختی خلق می کردند؛ ...
عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!
در هم می پیچند و عاشق تر می شوند.
به خیالم نطفه ی سیب را به وقت عشق بازی برگ و باد بسته اند...
|
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|

از همان ابتدا دروغ گفتند!
مگر نگفتند که من و تو ، ما میشویم؟!
پس چرا حالا من اینقدر تنهاست!
از کی تو اینقدر سنگدل شد؟!…
اصلا این او را که بازی داد؟!…
که آمد و تو را با خود برد و شدید ما!
می بینی...؟
قصه ی عشقمان!
فاتحه ی دستور زبان را خوانده است!!!
|
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|
دلم گرفته است،دلم به اندازه ی غروب،به اندازه ی تک درختی در کویر گرفته است ...
دلم به اندازه ی بغض پرنده ای که می پرد و در ملکوت دور افق گم می شود ...
به اندازه ی جامی سرشار از سرخی و سیاهی مرگ ...
نمی دانم بوی شوقی که از نفس های غمناک این شب به جان می رسد از کرانه های
وصال توست یا از نرگس های مستی که بر کنار جاده انتظار روییده اند؟
دلم برای سکوت شب همیشه تنگ است...
دلم می خواهد دفتر دلتنگیم را باز کنم و از شب سرد و ساکتم،حرفها بگویم .
دلم می خواهد همه بدانند که اهنگ عبور را با تمام وجود احساس می کنم و
اشک های بدرقه گر عزیزم را سرازیر می کنم .
چه بگویم از هزاران امید سبزی که در خانه ی دلم ویران می شوند ؟؟
چه بگویم از شب های منحوسی که سپید خاموش را فریاد می زنند ؟؟!!
بال هایم می سوزند،بال های بی عروجم.بال هایی که در قفس مانده اند و
از پشت میله ها فغان سر می دهند . چه کنم ؟؟
میان کوچه های شب منم همپا... منم تصویر تنهایی... منم دلتنگ شب ...
دلم برای سکوت شب همیشه تنگ است ...و اینها بهانه ایست
دلم بیش از همه برای تو تنگ است ....
مرا به یاد بیاور. مرا از یاد مبر. که انعکاس صدایم درون شب جاری است ...
|
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 10 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|

چرا غمگینی؟عاشق شدم!!!! آیا عشق شیرین است؟بله....شیرین تر از زندگی!!!! چرا تنهایی؟ویژگی عاشق هاست!!!!
لذت تنهایی چیست؟فکر به او و خاطرات او!!!! چرا می روی؟برای اینکه او رفت!!!! دلت کجاست؟پیش او!!!!
قلبت کجاست؟او برده!!!! پس حتما بی رحم بوده؟نه...اصلا!!!! چرا؟
چون باز هم او را می پرستم
|
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 28 فروردين 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|

ای آسمانی ترین ستاره ی هستی !
با تو ...
جرقه های عاشق شدن ، در آتشکده ی متروک قلبم شعله کشید !!
و ..
ترانه های عاشقانه ام
به حقیقت رسید !!
و با تو ...
و وجود گرم توست که میخواهم بمانم ..
و تا همیشه و همیشه ..
در کلبه ی عشقم
میزبان نفسهای عاشقانه ات خواهم بود .. !!!
|
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 13 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|

همپای لحظه های دلتنگی ام ، همسرم ،
وقتی خانه عشقت پناهگاه خستگی ام شد اندیشیدم که الهه عشق،ناب ترین عشق هستی را نصیبم کرده است
عزیزم آهنگ صدایت زیبا ترین ترانه زندگیم
نفس هایت تنها بهانه نفس کشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم است
پس با من بمان تا زنده بمانم
به چشمان مهربان تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را ،
تا بدانی که محبت و عشق را در چشمان تو آموختم و با تو آغاز کردم
به پاکی چشمانم قسم که تا ابد با تو می مانم
بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم
زیرا می دانم فردا بیشتر از امروز دوستت خواهم داشت...
دوستت دارم...
|
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 13 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|

چتر حمایت او را احساس می کنی زمانی که خواهر توست
گرمای محبت او را احساس می کنی زمانی که دوست توست
هیجان و عشق او را احساس می کنی زمانی که عاشق توست
از خود گذشتگی او را احساس می کنی زمانی که همسر توست
پرستش وایثار او را احساس می کنی زمانی که مادر توست
دعای خیر او را احساس می کنی زمانی که مادر بزرگ توست
ادامه مطلب |
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory->
لينک به
اين مطلب
|
|